رجزمـــــــ گرافیک اسلامی ـــــــویه

مگر می شود زندگی ما را به هم ریخته آفریده باشد، خدای دانه های انار؟!

۱۰ مطلب با موضوع «دل نوشته» ثبت شده است

عصاره ی خلقت



گفتند او ابتر است، پسر ندارد، نهضتش بعد از او نابود خواهد شد
خدا جوابشان را داد
به او کوثر عطا کرد، چشمه ی جوشانی نازل نمود که تا ابدیت جهان اسلام را طراوت بخشد
دیگران گفتند
ای رسول خدا تو ما را از جهل نجات دادی و از ظلمت خارج ساختی
اجر و مزد رسالت تو چیست؟
فرمود من اجر و مزدی از شما نمی خواهم، فقط اهل بیت من .....!
دوستی و پیروی از آنها شما را نجات خواهد داد
قرآن و اهل بیت را از خود به یادگار می گذارم
....
می ایستاد در مقابل درب خانه دخترش
دست ها را بر سینه می نهاد و میفرمود
السلام علیک یا اهل بیت نبوة
بارها این کار را تکرار می کرد، آنقدر گفت تا اهل بیت را بشناسند
تا راه را اشتباه نروند
تا راه را اشتباه نرویم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مرتضی علیشاهی

مادر آفتاب 2

زنان مکه با او قطع رابطه کردند، به خانه اش نمی رفتند
سلام و علیک هم نمی کردند، مواظب بودند کسی به او سر نزند، اما
از همه ی تنهایی ها درآمد وقتی فاطمه را حامله شد
در رحم شده بود هم زبانش، خدیجه به شوهرش چیزی نگفته بود
یک روز پیامبر آمد دید دارد با خودش حرف می زند
جبرئیل نازل شد:
خدیجه دختری را حامله است، که نسل تو از اوست

هنگام وضع حمل خدیجه فرستاد پی چند تا از زن های قریش، اما هیچکدام حاضر نشدند بیایند
پیغام داده بودند: آن روز که به تو گفتیم با محمد ازدواج نکن، برای حالا بود
خدیجه از درد به خود می پیچید که چند تا زن وارد اتاق شدند
گندم گون، بلند بالا و با وقار
خدیجه بهت زده نگاه می کرد، یکی از آن ها گفت: نترس
ما از طرف خدا برای کمک به تو آمده ایم
من ساره همسر ابراهیم هستم، آن یکی آسیه و سمت راستی مریم مادر عیسی و چهارمی کلثم خواهر موسی است
وقتی به دنیا آمد
شهادتین گفت و به همه ی زن های بهشتی سلام کرد، هر کس را با اسمش
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مرتضی علیشاهی

شکسته بال

 شبیه مادرتان زخمی ام، زمین گیرم / بگو چه چاره نمایم شکسته بالی را؟

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مرتضی علیشاهی

مادر آفتاب

مادر آفتاب







رفت پیش پدرش پرسید : غذای فرشته ها چیست ؟
پیامبر گفت : حمد خدا
پرسید غذای ما چیست ؟! 
پیامبر سری تکان داد و گفت
به خدا قسم ! یک ماه است که در خانه ی ما هم آتشی برای درست کردن غذا روشن نشده
من اما چند کلمه که جبرئیل خواند به تو یاد می دهم
یا رب الاولین و الاخرین، یا ذالقوة المتین و یا راحم المساکین و یا أرحم الراحمین
برگشت خانه به علی گفت
رفته بودم برای دنیا
اما توشه آخرتی گرفتم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مرتضی علیشاهی

فریاد

آنقدر فریادهایم را قورت داده ام که اگر به چشمانم نگاه کنی کر می شوی !!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مرتضی علیشاهی

امید

صفحه اول کتاب را یادت هست ؟

او امیدش به ما دبستانی ها بود

و حالا ما بزرگ شده ایم ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مرتضی علیشاهی

پینوکیو!

خسته ام پینوکیو!
اینجا آدم ها دروغ های شاخ دار می گویند و دماغ درازشان را به راحتی جراحی پلاستیک می کنند !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مرتضی علیشاهی

میز

این روزها بر پشت میزی تکیه زده ام که عنوانی برایش نیست

البته همان بهتر ...

نه میز به آدمی وفا می کند نه مقام

قرار است در آینده ای نه چندان دور برچسب معاونت به آن بخورد .

خوب است انسان رئیس نفس سرکشش باشد ، معاونت که عددی نیست ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مرتضی علیشاهی

حر

حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد

خلاص از قفس وعده و وعیدت کرد


سیاه بود و سیاهی هرآنچه می دیدی

تو را سپرد به آیینه،رو سپیدت کرد


چه گفت با تو در آن لحظه های تشنه حسین؟

کدام زمزمه سیراب از امیدت کرد


به دست و پای تو بار چه قفل ها که نبود

حسین آمد و سرشار از کلیدت کرد


جنون تو را به مریدت رساند ناگاهان

عجب تشرف سبزی ! جنون مریدت کرد


نصیب هرکس و ناکس نمی شود این بخت

قرار بود بمیری خدا شهیدت کرد


نه پیشوند و نه پسوند ، حر حری تو

حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد


||مرتضی امیری اسفندقه ||

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مرتضی علیشاهی

رنگین کمان

این روزها، یک رنگ که باشی چشم ها را می زنی! خسته می شوند از رنگ تکراری ات. این روزها دوره ی رنگین کمان هاست …

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مرتضی علیشاهی