زنان مکه با او قطع رابطه کردند، به خانه اش نمی رفتند
سلام و علیک هم نمی کردند، مواظب بودند کسی به او سر نزند، اما
از همه ی تنهایی ها درآمد وقتی فاطمه را حامله شد
در رحم شده بود هم زبانش، خدیجه به شوهرش چیزی نگفته بود
یک روز پیامبر آمد دید دارد با خودش حرف می زند
جبرئیل نازل شد:
خدیجه دختری را حامله است، که نسل تو از اوست

هنگام وضع حمل خدیجه فرستاد پی چند تا از زن های قریش، اما هیچکدام حاضر نشدند بیایند
پیغام داده بودند: آن روز که به تو گفتیم با محمد ازدواج نکن، برای حالا بود
خدیجه از درد به خود می پیچید که چند تا زن وارد اتاق شدند
گندم گون، بلند بالا و با وقار
خدیجه بهت زده نگاه می کرد، یکی از آن ها گفت: نترس
ما از طرف خدا برای کمک به تو آمده ایم
من ساره همسر ابراهیم هستم، آن یکی آسیه و سمت راستی مریم مادر عیسی و چهارمی کلثم خواهر موسی است
وقتی به دنیا آمد
شهادتین گفت و به همه ی زن های بهشتی سلام کرد، هر کس را با اسمش